میخندی که دچارم کنی؟!

او گاهی وقتها از خط موازی و ... حرف میزد

من از جاده

و تو از رویاها

من از خستگی

و تو از نگرانی

من از حقیقت

و تو از خیال

من از تو

و تو از آغوش دیگری

حرف میزدی.

میخندی که دچارم کنی؟!...

او را درگیر چه کردی؟

تکلیفش را حساب کردی که چه می‌شود؟

نگفتی که ممکنه قلبش بشکنه و روحش بمیره!

روحی که از تو به امانت گرفته است

...

 

میخندی که دچارم کنی؟!...

قول و قراری بینمان باشد؟بیدارم مکن،میرنجم،بگذار با خیالم راحت باشمبا من سخت گیر نباشمیدانم روزی میرسد که به تو میرسمشنیدم که از من سوال میکنند و من باید جواب بدهمو اول از همه از تو از من میپرسند!!!چه میخندی که دچارم کنی؟!...

تو داستان زندگی،منو خودی زد ...

کاش میشد بگم از حریف خوردم ...

*************************

شناختم تو را،غریبه نیستی با من

تاریکتر از آن  هستی که او تو را گم کند!،کجا میشود تو را گم کرد؟!!!

گم شده ای هستی که برای بخت بد او یک سیاهی تمام عیاری...

 

 

 

 

میخندی که دچارم کنی؟!...

باور کنی یا نه

بود روزهایی که او فقط پرسه میزد

و

درد دلش را به آهی که میکشید،به قدمهایی که میزد،به کف خیابونی که نگاهش را دزدیده بود

و

به زبری دیوار،دود سیگار و تیر برق کم نور ته کوچه میگفت...

به بارانی که بی وقت میبارید و به سرمایی که رمقش را بریده بود

 

 

میخندی که دچارم کنی؟!...

او نمیدانست چرا وقتی با تو حرف میزد

همه میگفتن( او )دیوانه است !!!

 

میخندی که دچارم کنی؟!...

روزی میاد که...،که دیگه حس حسادت و یا حس دیوونه بازی کردن و ... رو بهش نداشته باشیاین یعنی که ... یعنی اینکه واقعا قلبت مردهخوشحال یا مغروور نباش از اینکه تو تونستی فراموشش کنی  ...واقعیت اینه کــــــ میخندی که دچارم کنی؟!...

بین این کلمات دنبال چی میگردی؟

اینها همه و همه خود تو هستی

آره،خودِ خودت

او هم ی روزی واسه رفتنت دلشوره داشت،لعنت به تو

میخندی که دچارم کنی؟!...

حال که او از تو خیلی دور شده...

خیالت راحت، خدایی بود که نگهدارش شد

 

میخندی که دچارم کنی؟!...